بر سر این جامعه چه آمده است که اکنون چه آنان که از ابتدای انقلاب با آن بوده اند و تمام جنایات رفته بر این مردم را دیده اند و چه آن جوانانی که پس از انقلاب به دنیا امده اند ولی شرح وقایع را از خواهر و بردار بزرگنر خود یا از والدینشان شنیده اند به دنبال همانان راه اقتاده اند که در سال 2547 ایرانی (همان 67 آخوندی) یکی از بزرگترین فجایع انسانی صده اخیر ایران را به راه انداختند و نه تنها نسبت به آنچه که انجام داده اند ابراز پشیمانی نمی نمایند بلکه همان دوران را به عنوان دوران طلایی امام می خوانند و هزاران پدرو مادر داغ دیده آن زمان را در سکوتی دهشتناک نگاه می دارند تا مبادا نور صدای آنها نور آگاهی را بر دل این مردم ستمدیده بتاباند و این مردم چنان حرکتی نمایند که دیگر نشانی از این رژیم سر تا پا غرق در خون جوانان این سرزمین بر جای نماند و دو خبر بزرگ روزنامه ها نتواند تشکیل دادگاه های منصفانه برای سردمداران این رژیم و آبادی و آزادی ایران این مرز پرگهر باشد چرا که اینان به خوبی می دانند که در صورت وقوع چنین حادثه ای دیگر برای آنان جایی در قدرت و دستی بر ثروت ملی مردم ایران باقی نخواهد ماند.
من نمی خواهم در این مقاله به چرایی این همراهی بپردازم یا در مورد درست یا نادرست بودنش سخن بگویم من می خواهم درد دل خود را در این نوشته بنویسم تا اگر کسی دردی همچون درد دل من داشت آن را بخواند و شاید بتواند دلیل این امر را به من بگوید یادم است سال ها پیش زمانی که نوجوان بودم در مورد انقلاب با خواهرم صحبت می کردم و او از همکلاسیش می گفت که در سال اخر دبیرستان او را به اتهام پشتیبانی ارمجاهدین دستگیر نمودند ولی این دانش آموز نخبه در زندان هم دست از خواندن بر نداشت و توانست در کنکور آن سال رتبه بسیار خوبی را به دست آورد اما آنچه نصیب این دانش آموز گشت چیزی نبود جز چوبه دار، شاید این اولین نقطه ای بود که من را از این رژیم متنفر ساخت بعدها که بزرگتر شدم و به تماشای تلویزیون های به قول آخوندها برانداز و به پندار من (تلویزیون هایی که اگر تنها بگوییم افرادی چون من را از آنچه بر میهنم گذشته آگاه کردند کاری بس بزرگ نموده اند) آموزگارهای درس تاریخ باید نامشان نهاد با تماشای این تلویزیون ها که در آنها سخنان خمینی پخش می شد و به بررسی روند انقلاب می پرداختند و بیان می کردند که نقش رادیو بی بی سی در آن زمان چه بوده است باعث گشت تا دیگر نتوانم سخنان هیچ یک از دولت مردان و دست اندرکاران این رژیم و به همین سان آنچه را که در بی بی سی و صدای امریکا بیان می شود، باور کنم تا آن زمان که بیایند و در برابر همه مردم از آنچه که انجام داده اند یا شاهد اجرای آن یا آگاه از اجرای آن بوده اند و سکوت نموده اند پوزش بخواهند.
امروز باز اینان به محض اعتصاب یک زندانی فریاد وا اسلامشان بپاست و می گویند روزه سیاسی بگیرید و متاسفانه می بینم که سخن این افراد با آنچنان زرق و برقی در این سوی و آن سوی جهان بیان می شود که گویی اینان تنها طلایه داران راستین دموکراسی در ایرانند شاید روزی بیاید که ما از پشت پرده این ماجراها باخبر گردیم که امیدوارم آن روز آنقدر دور نباشد که عمر نسل من نیز به پایان رسد.
متاسفنه من چنان نویسنده زبردستی چون بسیاری از شما نیستم تا بتوانم وقایع را چنان که باید وصف نمایم اما امیدوارم که این اندک نوشته باعث گردد اگر شما پاسخی برای سوالاتی که در ذهنم است و در پایین می نگارم با من در میان بگذارید
من امروز تنها از خود این سوال ها را می پرسم 1- چگونه امکان دارد یک فرد در رده بالای یک حکومت از یک نسل کشی حداقل با خبر باشد و ساکت بنشیند 2-فرض محال که در آن زمان این فرد از ان وقایع باخبر نبوده (هر چند که چنین فرضی باعث سوت کشیدن مغز آدم می شود) آیا امروز که از آن وقایع آگاه شده است نباید نسبت به اجرای آنها موضع گیری نماید آیا سکوتش قابل پذیرش است 3- امروز بسیاری از جوانان ما کشته و زندانی شده اند ایم افرادی که خودشان را صاحب حرکت مردم می دانند (هر چند زیاد اهل تعارفند) برای آزادی این جوانان در زندان چه کرده اند و یا چه می خواهند بکنند این در حالی است که همین جوانان در زندان خطر چوبه دار تهدیدشان می کند 5- من از الله اکبر نه بیزارم نه دوستش دارم اما یک سوال دارم که آیا این می تواند شعاری باشد که یک ملت با اندیشه های متفاوت و عقاید متفاوت را به هم پیوند دهد یا این شعار از آن جهت بیان شده که فرد بیان کننده همه را به دین و ایین خود می خواهد و فردای روز قدرت با بقیه چنان خواهد کرد که در عصر طلایی رخ داده است.
راه ایرانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر