مناسبت ها

من عاشق ایرانم و ایران تنها سرای من است

۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

نامه ای به ژان پیتر بلاکند ، نخست وزیر هلند ؛ نگذارید زهرا بهرامی به سرنوشت زهرا کاظمی گرفتار شود


یک بار هم که شده سیاست را فدای انسانیت کنید؛

با درود و مهر

عالیجناب ژان پیتر بلاکند

زهرا بهرامی، شهروندِ ایرانی-هلندی که به کشور مادریش -همان کشور متمدنی که به دست حکومتی بیگانه، وحشی و ضد بشری اشغال شده است- آمده بود و مثل بسیاری از ایرانیان معترض به این حکومت در روز عاشورا به خیابان رفته بود، مدت 9 ماه است در زندان به سر می برد، از داشتن وکیل محروم است، به او جرم هایی بسته اند که سی و یک سال است در بیدادگاه های حکومت اسلامی به دگراندیشان، سیاسیون و مردم عامه بسته اند؛ جرم هایی که درست یا غلط بودن آن بی گناهی یا گناهکار بودن انسان زندانی، برای حاکمان اصلا" اهمیت ندارد. زیرا این حکومت تنها به دنبال اجرای حکم است و برای تسریع و توجیح اینگونه اتهامات، جرم حمل پانصد گرم ماده ی مخدر کوکایین را به زهرا بهرامی بسته است.

در حالی که شما می دانید، جرم حمل مواد مخدر هیچ ارتباطی به فعالیت سیاسی یک شهروند ندارد.

از نظر این رژیم هر کس با تفکر ولایت فقیه علی خامنه ای و حکومت اسلامی اختلاف عقیده داشته باشد، ضد آنها و وابسته به احزابی است که به نام وابستگی به آنها جوانان ایرانی را مدت هاست به جوخه های اعدام سپرده اند.

آقای بلاکند! دو چیز را به یاد بیاورید:

- سرنوشت تلخ یک زن ایرانی-کانادایی به نام "زهرا کاظمی" را که در نتیجه ی اهمال و کوتاهی مقامات کانادایی در زندان های حکومت اسلامی حاکم بر ایران کشته شد و سپس پرونده اش را بسته اعلام کردند و هنوز تلاش ها و رایزنی های فرزند زهرا کاظمی برای بازگشایی پرونده و درخواست غرامت بی نتیجه مانده است؛

بی گمان، آن سستی و سکوت مقامات رسمی و کشوری کانادا در قبال جان یک انسان، به عنوان یک افتضاح تاریخی به نام این کشور ثبت خواهد شد.

پرزیدنت بلاکند!

مگر نه این است که حکومت شما فردمدار است و برای تک تک انسان ها ارزش قائل است؟ اینک برای یک هموطن شما خطر اعدام وجود دارد.

به واسطه ی ایرانی بودنمان، به واسطه ی ایرانی بودن زهرا بهرامی به دست این حکومت اشغالگر –که تمامی بندهای اعلامیه ی جهانی حقوق بشر را زیر پا له کرده است- مجرم و گناهکار هستیم، حداقل به خاطر شهروند هلندی بودن زهرا، شما فریاد مظلومیت و بی گناهی این بانوی آزادیخواه را به گوش مقامات اروپایی برسانید.

ما ایرانیان از شما خواهشمندیم، در این زمینه اقدام جدی نمایید؛ سفیر جمهوری اسلامی در آمستردام را احضار کنید، ایران را به دلیل نفی علنی و بیش از حد حقوق بشر از نظر دیپلماتیک و اقتصادی زیر فشار بگذارید؛

بی گمان اقدامات سریع و انسان دوستانه ی شما می تواند از این فاجعه ی ضد بشری جلوگیری کند.

- آقای بلاکند!

اشک های فرزندان معصوم و بی گناه زهرا بهرامی را به یاد آورید؛ حتما خودتان هم فرزند دارید؛ نگذارید کودکان زهرا بی مادر شوند.

نگذارید دختر زهرا بهرامی به سرنوشت دختر زهرا کاظمی گرفتار شود.

نگذارید زهرا بهرامی به سرنوشت زهرا کاظمی گرفتار شود.

با سپاس

تعدادی از مبارزین آزادیخواه ایرانی

30 اگوست 2010

***

Let politics be suprceded by humanity for once at

President Jean Peter Blockend !

Zahra Bahrami,dutch-iranian citizen, who returned to her homeland – that very civilized country way back which is devastated by a uncivilized inhumane government – to endorse protests against government on a day when millions of people are out on streets .she got caught and currently doing time without any right to even retain a lawyer.she is accused of indecent wrong doings which they have been hurling at ordinary people for 31 years for no reasonable reason.offences which nobody is sure of their validity and rightness.they have unfairly accused her of possession of 500 grams of cocaine.

As far as law goes,possesion of drugs has nothing to do with political issues.

In this government’s book ,anybody whose ideas differ from those of Jurisprudent Vilayet ( Seyed Ali Khameneyi ) is labaled a renegade favoring hostile parties.

we want you to reconsider two bitter events back in years :

- Undeserved fate of an iranian-canadian woman named Zahra Kazemi who lost her live over negligence of canadian officials in islamic-centered prisons in iran while her son’s attempts in making a fair reparation failed.

- Unquestionably,instability and negligence of Canadian officials would stay an acrimonious thing of no forget to the whole world.

Dear Blackend

It’s manifest that your governorship,unlike ours, is individual-based which esteem each person as a part of a larger unit.

Due to our deep iranian roots,on behalf of Zahra Bahrami,we drastically need you to let the whole world know about her unfair arrest by a vicious wicked government which has turned a blind eye to all international liberal issues only beacause she has stood up for liberty that evry human being is entitled to demand.

We all on beahlf of this freedom-loving activist demand serious action taken against governors . you might summon iran’s ambassador on this case in your country.

Who cant leave behind all the pain her offspring has been through so far ? who can forget about tears they shed days and nights ? you can make their dreams come true.

Dont let what happened to Zahra Kazemi happen to her this time.

A number of Iranian freedom fighters

30 August 2010

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

گفتگو با بانو شکوه میرزادگی


گفتگو با بانو شکوه میرزادگی به مناسبت سالگرد آغاز به کار کمیته بین المللی نجات پاسارگاد

سیزدهم شهریور ماه ساعت 20:00 (8:00 بعد از ظهر) به وقت ایران در تالار جنبش ملی ما هستیم در بیلوکس

بیانیه کمیته بین المللی نجات پاسارگاد، به مناسبت ششمین سالگشت تاسیس آن

تلاشی بی توقف برای رویارویی با فرهنگ ستیزی و فرهنگ کُشی

بیست و نهم اگوست امسال ششمین سالگشت کمیته بین المللی نجات پاسارگاد فرا می رسد؛ کميته ای که اولين ندای اعتراض سراسری در برابر ویرانگری های میراث فرهنگی و تاریخی در ایران را در جهان بازتاب داد و سپس آغازگر جنبشی فرهنگی شد، در راستای رویارویی با یکی از سخت ترین شیوه های فرهنگ کشی در سرزمینی که نامش در ردیف فرهنگ های انسانی و خردمدار جهانی به نکویی ثبت شده است.

ما، بخشی از روشنفکران، نویسندگان، متخصصین، دانشگاهیان و افراد تحصیل کرده و فرهنگ دوست، در لحظه ای حساس از تاریخ سرزمین مان، در يک واکنش طبيعی و ساده نسبت به آبگیری سد سیوند، که احتمال ويران کردن بخشی از تاريخ و فرهنگ سرزمین مان را داشت، دست به اقدامی زدیم که از وظايف هر انسان متمدنی به شمار می رود. اما، خیلی زود، با درگير شدن مدام در اين ميدان فرهنگي، دریافتیم که نه تنها میراث فرهنگی، تاریخی، طبیعی و فیزیکی ما در خطری روزمره قرار دارد بلکه، به دلیل تسلط تبعیض های مذهبی، قومی، جنسیتی بر سياست های بیشتر ارکان حکومتی، کل فرهنگ ایرانی ما، و به خصوص فرهنگ معنوی ما، که مجموعه ای از داشته های علمی، آموزشی و تربیتی درخشان بشری است، در خطر نابودی قرار گرفته است.

ما دریافتیم که فرهنگ خردمدار، انسانی، مهرآفرین، و شادمان خود را در سرزمین خودمان گم کرده ایم، در حالی که نشانه ها و اثرات روشن آن را در کشورهای پیشرفته ی جهان، درکتابخانه ها، دانشگاه ها، موزه ها و حتی در قوانین اساسی برخی از این کشورها می توانیم ببینیم. آگاهی بر این امر ِ بسیار با اهمیت ما را موظف کرده است تا از يکسو به آگاه سازی مردمان سرزمین مان، که در ارتباط با فرهنگ مان در پشت دیوارهای سنگی سانسور و خفقان آموزشی ـ فرهنگی به سر می برند، اقدام کرده و، از سویی ديگر، به مطلع کردن سازمان های فرهنگی و حقوق بشری جهانی به منظور استفاده از توان آنها برای جلوگیری از ادامه ی فرهنگ کشی در سرزمین مان اقدام کنيم.

وقتی ما کارمان را شروع کردیم تنها انگشت شمار نشریات و سایت هایی وجود داشتند که در ارتباط با مسایل فرهنگی می نوشتند، آن هم بیشتر در ارتباط با بخش شعر و ادبیات و تاریخ بود. و هیچ نهاد غیر دولتی در بیرون و درون ایران نبود که به طور مستقیم با عملکرد دولت و سازمان های مربوط به میراث فرهنگی در ایران درگیر شده و نوشته ها و مطالبی در ارتباط با انواع فرهنگ ستیزی های آن ها ارائه کند. اما اکنون با شادمانی می بینیم که کمتر نشریه و سایتی در داخل و خارج از ایران وجود دارد که بخش عمده ای از مطالب خود را به میراث فرهنگی فیزیکی و معنوی سرزمین مان اختصاص نداده باشد. همچنين شاهد آنیم که عشق و علاقه ی ایرانيان به فرهنگ ایرانی شان آنچنان بالا گرفته که نه تنها در جنبش حق طلبانه و آزادی خواهانه ی اخیر خود را به زیبایی نشان داده است بلکه حتی افرادی را که سال ها در مهمترین ویرانی گری ها، حفاری های غیر قانونی، و خروج اشیای تاریخی به خارج دست داشته اند وادار به تحسین متظاهرانه ی فرهنگ سرزمین مان کرده است.

تردیدی نیست که این همه نه تنها نشاندهنده ی پیروزی يکايک افرادی است که در سراسر جهان در این جنبش فرهنگی شرکت داشته اند، بلکه ناتوانی کسانی را نيز به نمایش می گذارد که دریافته اند ديگر امکان گذشتن از بحران های اقتصادی، اجتماعی، و حتی سیاسی کنونی را، بدون توجه به فرهنگ سرزمین مان و بدون توسل به عشق طبیعی مردمان ایران به سرزمین شان، ندارند.

در عین حال، ما کوشندگان فرهنگی، فعال در کمیته ی بین المللی نجات و بنیاد میراث پاسارگاد، که تلاشی بی وقفه را برای رویارویی با فرهنگ کشی و فرهنگ ستیزی بر عهده گرفته ایم، بر اين باوريم که، در این لحظه از تاریخ سرزمین مان، و بويژه برای برون شد از این انزوا و بزنگاه هراس انگیری که سرزمین ما را گرفتار خود کرده است، و برای رسیدن و همگام شدن با مردمان سرزمین های پیشرفته جهان، هیچ راه حلی جز به روز کردن فرهنگ ایرانی مان وجود ندارد؛ فرهنگی که به خاطر رنگارنگی و زمینی بودنش از هر نشانه ی تبعیضی به دور است و در آن احترام به کرامت انسان، با هر نوع مذهب و مرام و عقیده، همانگونه می تواند بستری عملی را برای گذار از بحران هويتی مان فراهم کند که توصیه های اعلامیه ی حقوق بشر آن را لازم شمرده است.

کميته ی نجات پاسارگاد مثل همیشه برای گسترش فرهنگ ایرانی مان، به طور کلی، و حفظ و نجات ميراث های فرهنگی و طبیعی مربوط به آن، بويژه، دست ياری به سوی شما فرهنگ دوستان، در هر کجای جهان که هستید، دراز می کند.

لطفا با ما همراه و همگام شويد

با مهر و احترام

شکوه میرزادگی

از سوی کمیته بین المللی نجات پاسارگاد

آگوست 2010

کميته بين المللی نجات پاسارگاد

www.savepasargad.com


۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

سراب، ما هستیم:



سراب در بین عامه مردم به حوضچه آبی گفته می شود که بر اثر انعکاس نور در بیابان یا کویر دیده می شود اما زمانی که به آن نقطه می رسیم هیچ اثری از آب نمی توانیم بیابیم اما در اینجا من می خواهم سراب دیگری را بیان کنم که شاید بهتر باشد بگویم می خواهم نامی از یک فرد بیاورم که در ذهن من و بسیاری که چون من می اندیشند او اکنون یک قهرمان، یک سمبل مبارزه با ستم شناخته می شود سراب نام مستعار دختری ایرانی بود که در دبی زندگی می کرد او یک روز با تلویزیون کانال یک تماس گرفت درست آن روزها که نام جنبش ملی ما هستیم را در هر کجا می توانست شنید او از داستان خود گفت، داستانی که حکایت بسیاری از دختران ایران ما، آری داستان خواهرهای ماست او از مورد معامله قرار گرفتن دختران ایرانی در دبی گفت او علی رغم اینکه خود یکی از آن دختران بود با شهامت کامل برخاست و در برابر این ظلم که شاید بسیاری از ما را اگر جای او بودیم به سکوت وا می داشت فریاد زد از پشت پرده های این معاملات گفت از تاریخ انجامشان می گفت و من که از تلویزیون به او گوش فرا می دادم را سرشار از غم نمود. اما آن لحظه حتی به بزرگی کار او فکر نکردم و تنها غمگین و اندوهناک گشتم که در آن نه سودی برای سراب و امثال سراب ها بود و نه سودی برای خود من، من نتوانستم چون او به خود این جسارت را بدهم که کمر از زیر بار ظلم راست کرده و با او فریاد بزنم ما هستیم و برای رهایی او و دیگر خواهرهایم از این وضع نکبت بار کوششی نمایم.

دیروز در صحبت با یکی از دوست هایم نام او به ناگاه به وسط آ»د حس عجیبی سراپایم را فرا گرفت باز همان حس غم و اندوه اما این بار نه به این علت که بزرگی کارش را درک نکرده ام بلکه بر عکس برای این بود که بزرگی کارش را چرا اینقدر دیر دریافتم امروز من سخت دلتنگ صدای او هستم تا بیاید باز بر روی خط تلویزیون و سخن بگوید تا من نیز اکنون که جسارت بیشتری یافته ام همراه با این قهرمان فریاد بزنم ما هستیم، گویا سراب بخشی از وجودم گشته که شنیدن نامش حال مرا چنین دگرگون می کند. من امروز از سراب خبری ندارم نمی دانم هنوز زنده است یا نه، نمی دانم از آن وضعیت اسفبار رهایی یافته یا نه شاید هم چندان لازم نباشد که بدانم چرا که اینک چیزهای بیشتری را می دانم که سودشان برای سراب و امثال او از دانستن اینکه سراب در چه وضعی است بیشتر است که بخشی از این دانسته ها را مدیون سراب هستم اینک می دانم که همچنان خواهرانم این دختران ایران زمین طعمه این نامردی های زمانه می شوند نامردی هایی که توسط رژیم خونخواری بر آنها روا داشته می شود و آنها را در چنگ مرد های نامرد کشورهای دیگر می اندازد می دانم که می توان در بدترین شرایط هم بر علیه بیداد برپاخاست و اینک من نیز فزیاد می زنم ما هستیم شاید اثری در فرد بی اثری چون گذشته خود داشته باشم.

سراب جان نمی دانم شاید روزی این نوشته به دست تو نیز برسد اگر رسید بدان که من و امثال من به تو و امثال تو بیش از این بدهکاریم و نوشتن از شما برای من افتخاری است چرا که شما را بسان بزرگترین قهرمان های تاریخ این مرزو بوم می دانم و شایسته ستایش.

با آرزوی بهترین ها برای سراب و همه فرزندهای ایران زمین.

راه ایرانی

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

اگر من جای خدا بودم:




امروز می خواهم برای لحظاتی خودم را جای کسی یا چیزی بگذارم که به او دانا و توانا بر همه امور می گوییم شاید بد نباشد پس از این همه که در روز و شب از خدا کمک می طلبیم و یاری از او می خواهیم فقط یکبار خود را جای او بگذاریم تا ببینیم آیا ما اگر خدا بودیم جواب این بندگان را چگونه می دادیم. من امروز می خواهم خود را جای خدا در حالی بگذارم که می دانم بسیاری در این یک سال اخیر دست به دامن خدا و مردان خدا شده اند تا به نحوی آنان را از این ظلم رهایی بخشند.

یادم می آید سالها پیش زمانی که در اروپا مردانی با نام من حکمفرمایی می کردند بر دستانم و بر پاهایم زنجیرهای بس سنگین و محکمی بسته بودند آنچنان بسته بودند که نمی توانستم از روی صندلی خود بر خیزم اما گوش هایم صدای مردمان را می شنید که از من یاری می خواستند اما چه می توانستم بکنم چرا که این زنجیرها امتدادشان به کلیساها می رسید و در آنجا آن افرادی که با نام من بر مردم ظلم می کردند تلاش می نمودند از سفت و سالم بودن زنجیرها مطمین شوند و مانع هر گونه تلاش من برای انجام حرکتی که باعث بیداری و آگاهی مردم از اینکه اینان نه مردان من که مردان زر و زور هستند، می شدند. پیش خود می اندیشیدم که چگونه به این مردمان بفهمانم که بیش از آنکه من بتوانم به یاری آنها بروم انها باید به یاری من بیایند و من را از بند این زنجیرها رهایی بخشند ولی هیچ راهی نیافتم اما خوب از قدیم گفتند در نا امیدی بسی امید است بنابراین نا امید نگشتم و در انتظار نشستم تا شاید راهی پیدا شود پس از سال ها آنان راه را یافتند آری آنا ن فهمیدند که تنها راه مبارزه با این افراد داشتن آگاهی و دانش است و آنها رو به سوی دانشمندان و روشنفکران خود نمودند و از رهنمود های آنان استفاده کردند آری با آن رهنمودها اره ای ساختند و با آن زنجیرهای دست و پایم را بریدند نام آن اره سکولاریسم بود هنوزم که هنوزه از آن اره به خوبی محافظت می نمایند تا مبادا دگر بار کسی در کشورشان بتواند بر دست و پای من زنجیر زند و به نام من حکمرانی کند و من در پاداش این کمک شان به من برایشان برکت فرستادم و راه را برای پیشرفت جوامع شان هموار ساختم.

اینک باز در نقطه ای دیگر بر دست و پایم زنجیر زده اند زنجیری که گویا از زنجیر قبلی محکم تر و سفت تر است زیرا که اینک به بیش از 1400 سال می رسد که من نتوانسته ام از این زنجیرها که امتدادشان به مساجد می رسد رهایی یابم و جالب تر آنکه این بار مردم باز از من کمک می خواهند ولی این بار یک تفاوت عمده بین این مردم و آن مردم هست چرا که هر بار که می خواهند کاری نمایند به جای آنکه بروند سراغ دانشمندان و روشنفکران اره ساز به سراغ همان کسانی می روند و به همانان نامه می دهند که با نام من خونشان را در شیشه نموده اند و هر بار کسی می آید و با گفتن اینکه بگویید الله اکبر نویدشان می دهد بی آنکه این مردمان درک کنند که اینان نیز به همان اره سکولاریسم شاید از جنس بهترش نیاز دارند تا بتوانند در ابتدا به من یاری رسانند و من را از شر این زنجیرها آزاد سازند تا من نیز به آنان یاری رسانم و راه پیشرفت را برای آنان نیز هموار سازم.

راه ایرانی

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

چی بگم:

بر سر این جامعه چه آمده است که اکنون چه آنان که از ابتدای انقلاب با آن بوده اند و تمام جنایات رفته بر این مردم را دیده اند و چه آن جوانانی که پس از انقلاب به دنیا امده اند ولی شرح وقایع را از خواهر و بردار بزرگنر خود یا از والدینشان شنیده اند به دنبال همانان راه اقتاده اند که در سال 2547 ایرانی (همان 67 آخوندی) یکی از بزرگترین فجایع انسانی صده اخیر ایران را به راه انداختند و نه تنها نسبت به آنچه که انجام داده اند ابراز پشیمانی نمی نمایند بلکه همان دوران را به عنوان دوران طلایی امام می خوانند و هزاران پدرو مادر داغ دیده آن زمان را در سکوتی دهشتناک نگاه می دارند تا مبادا نور صدای آنها نور آگاهی را بر دل این مردم ستمدیده بتاباند و این مردم چنان حرکتی نمایند که دیگر نشانی از این رژیم سر تا پا غرق در خون جوانان این سرزمین بر جای نماند و دو خبر بزرگ روزنامه ها نتواند تشکیل دادگاه های منصفانه برای سردمداران این رژیم و آبادی و آزادی ایران این مرز پرگهر باشد چرا که اینان به خوبی می دانند که در صورت وقوع چنین حادثه ای دیگر برای آنان جایی در قدرت و دستی بر ثروت ملی مردم ایران باقی نخواهد ماند.

من نمی خواهم در این مقاله به چرایی این همراهی بپردازم یا در مورد درست یا نادرست بودنش سخن بگویم من می خواهم درد دل خود را در این نوشته بنویسم تا اگر کسی دردی همچون درد دل من داشت آن را بخواند و شاید بتواند دلیل این امر را به من بگوید یادم است سال ها پیش زمانی که نوجوان بودم در مورد انقلاب با خواهرم صحبت می کردم و او از همکلاسیش می گفت که در سال اخر دبیرستان او را به اتهام پشتیبانی ارمجاهدین دستگیر نمودند ولی این دانش آموز نخبه در زندان هم دست از خواندن بر نداشت و توانست در کنکور آن سال رتبه بسیار خوبی را به دست آورد اما آنچه نصیب این دانش آموز گشت چیزی نبود جز چوبه دار، شاید این اولین نقطه ای بود که من را از این رژیم متنفر ساخت بعدها که بزرگتر شدم و به تماشای تلویزیون های به قول آخوندها برانداز و به پندار من (تلویزیون هایی که اگر تنها بگوییم افرادی چون من را از آنچه بر میهنم گذشته آگاه کردند کاری بس بزرگ نموده اند) آموزگارهای درس تاریخ باید نامشان نهاد با تماشای این تلویزیون ها که در آنها سخنان خمینی پخش می شد و به بررسی روند انقلاب می پرداختند و بیان می کردند که نقش رادیو بی بی سی در آن زمان چه بوده است باعث گشت تا دیگر نتوانم سخنان هیچ یک از دولت مردان و دست اندرکاران این رژیم و به همین سان آنچه را که در بی بی سی و صدای امریکا بیان می شود، باور کنم تا آن زمان که بیایند و در برابر همه مردم از آنچه که انجام داده اند یا شاهد اجرای آن یا آگاه از اجرای آن بوده اند و سکوت نموده اند پوزش بخواهند.

امروز باز اینان به محض اعتصاب یک زندانی فریاد وا اسلامشان بپاست و می گویند روزه سیاسی بگیرید و متاسفانه می بینم که سخن این افراد با آنچنان زرق و برقی در این سوی و آن سوی جهان بیان می شود که گویی اینان تنها طلایه داران راستین دموکراسی در ایرانند شاید روزی بیاید که ما از پشت پرده این ماجراها باخبر گردیم که امیدوارم آن روز آنقدر دور نباشد که عمر نسل من نیز به پایان رسد.

متاسفنه من چنان نویسنده زبردستی چون بسیاری از شما نیستم تا بتوانم وقایع را چنان که باید وصف نمایم اما امیدوارم که این اندک نوشته باعث گردد اگر شما پاسخی برای سوالاتی که در ذهنم است و در پایین می نگارم با من در میان بگذارید

من امروز تنها از خود این سوال ها را می پرسم 1- چگونه امکان دارد یک فرد در رده بالای یک حکومت از یک نسل کشی حداقل با خبر باشد و ساکت بنشیند 2-فرض محال که در آن زمان این فرد از ان وقایع باخبر نبوده (هر چند که چنین فرضی باعث سوت کشیدن مغز آدم می شود) آیا امروز که از آن وقایع آگاه شده است نباید نسبت به اجرای آنها موضع گیری نماید آیا سکوتش قابل پذیرش است 3- امروز بسیاری از جوانان ما کشته و زندانی شده اند ایم افرادی که خودشان را صاحب حرکت مردم می دانند (هر چند زیاد اهل تعارفند) برای آزادی این جوانان در زندان چه کرده اند و یا چه می خواهند بکنند این در حالی است که همین جوانان در زندان خطر چوبه دار تهدیدشان می کند 5- من از الله اکبر نه بیزارم نه دوستش دارم اما یک سوال دارم که آیا این می تواند شعاری باشد که یک ملت با اندیشه های متفاوت و عقاید متفاوت را به هم پیوند دهد یا این شعار از آن جهت بیان شده که فرد بیان کننده همه را به دین و ایین خود می خواهد و فردای روز قدرت با بقیه چنان خواهد کرد که در عصر طلایی رخ داده است.

راه ایرانی