مناسبت ها

من عاشق ایرانم و ایران تنها سرای من است

۱۳۹۸ اسفند ۱۴, چهارشنبه

جنبش ملی ما هستیم و من:

سال ۲۵۶۵ شاهنشاهی خورشیدی (۱۳۸۵ هجری خورشیدی) بودش که من با تلویزیون کانال یک و آقای شهرام همایون آشنا شدم ایشان را کسی یافتم که ارزش دارد به سخنانش گوش فرا دهم و در همان آغاز آشنایی من با ایشان و کانال یک بود که دیدم ایشان از تصمیمشان برای جذب ۴۰۰ تن به عنوان پشتیبانان تلویزین اعلام نمودند و روزی که ایشان دست به این حرکت زدند دل در دلم نبود که آیا این مهم رخ می دهد یا خیر. اگر چنین نمی شد برای این تلویزیون چه رخ می داد و آیا من می توانستم همچنان برنامه های ایشان را ببینم؟ و از سوی دیگر، اگر این مهم رخ می داد چه می شد؟ به هر روی این ایشان دست بدین کار زدند و من هم در درون ایران با دلهره اینکه مبادا این تعداد جمع نشود و من برنامه های ایشان را از دست بدهم جریان را پی می گرفتم اگر اشتباه نکنم این جریان سه شب به طول انجامید و در شب سوم که آقای بیگ زاده هم همراه ایشان بودند در آخرین لحظات ۴۰۰ تن جمع شدند و به اگرهای نشدنش نرسیدم ولی آنچه که از شدنش رخ داد این بود که جرقه امیدی در دل من شکل گرفت و دسترسی من به منبعی از اطلاعات و آموزه های ارزشمند قطع نشد. اینها در روزهای پایانی اسفند رخ داد و خوشحال از این داستان سال تازه ای را آغاز نمودم دیگر بدل شده بودم به بیننده دایمی برنامه های ایشان. 

ایشان می گفت و من بهره می بردم از دانششان تا رسیدیم به دهم اردیبهشت ماه سال ۲۵۶۶ و بیانیه حزب پان ایرانیست که در برنامه ایشان خوانده شد و مردم را به حضور در برابر سفارت امارات متحده عربی فراخواندند باز هم همان داستان اگر بشود و مردم بیایند چه و اگر نشود و مردم نیایند چه پیش آمد و باز خوشبختانه شد و مردم هم آمدند و اینجا بود که امیدها در دل من بیشتر شد و مدتی بعد جنبش ما هستیم با سخنگویی ایشان و رهبری نه تن از درون ایران شکل گرفت جنبشی که با فراخوان هایش و پشتیبانی مردم درون از آنها می رفت تا شعله های امید را در دل مردم بیش از پیش شعله ور نماید و شده بود نقل صحبت های هر نشستی که در آن سخنی از اوضاع مملکت پیش می آمد. 
جنبش به پیروزی هایش ادامه می داد و حتی زدن فرکانسش و رفتنش از روی ماهواره هم نتوانست آن را از دل هوادارنش حذف نماید و با بازگشت دوباره اش به ماهواره توانست کارش را پی بگیرد و برافراشته شدن پرچم های شیر و خورشید در سراسر ایران نشانی بود از فراگیر شدنش و در آن سوی آب هم هواداران تلویزیون بیشتر شدن و به بالای سه هزار تن رسیدند. ولی حکومت اشغالگر بیکار ننشست و دست به نیرنگی تازه زد سال ۲۵۶۸ شد و باید سیستم خونخوار سیرک انتخابات ریاست جمهوریش را اجرا می کرد و اینبار به طور شگفت آوری در تنور این انتخابات دمیدند و جریانی را شکل دادند که بتواند مردم هوادار یک نامزد خاص را به جوش و خروش در آورد اگر نتیجه باب میلشان نبود و در همه رسانه ها چنان بدین موضوع پرداختند که بر هواداران آن جریان مسلم شده بود آنان پیروز میدانند شب آخرین مناظره فضا به گونه ای بود که من هم توانستم ایجاد ناآرامی را پس از این انتخابات پیش بینی نمایم. آن نامزد خاص یعنی آقای موسوی در همان شب انتخابات اعلام پیروزی نمود ولی سیستم نتیجه دیگری را در روز بعد اعلام نمود و همانطور که برنامه ریخته بود هواداران موسوی به خیابان ها آمدند و بسیاری هم در این اندیشه که این حرکت می تواند سیستم را نابود نماید به آن پیوستند از جمله بسیاری از هواداران و یاران جنبش ماهستیم و کانال یک در ایران و خارج از ایران. در این هنگامه خود من در خارج از ایران به سر می بردم و خود من نیز حدود یک هفته ای همراه این به اصطلاح جنبش یعنی جنبش سبز شدم و گمان بردم که جنبشی راستین است در این مدت آقای همایون بر یک اصل ایستاد گفت این حرکت برای براندازی نیست و اگر به ما اجازه حضور با پرچم ایران را دادند ما هم پشتیبانی می نماییم در غیر این صورت نه. برایم این حرکت آقای همایون عجیب بود و نمی توانستم در آن یک هفته درکش نمایم ولی بعد از یک هفته جریان برایم روشن شد فهمیدم که حق با او بود این جنبشی مردمی و در راستای براندازی نبود بلکه حرکتی برای نابودی جنبش دیگر ملی ما هستیم بودش و آنها موفق شدند تا جنبش ملی ما هستیم را از جنبشی که داشت در دل ها نفوذ می کرد به جنبشی ساکت و ناپویا و درگیر مشکلات اقتصادی تلویزیون کانال یک تبدیل نمایند. گرچه من به عنوان یک هوادار جنبش تا آنجا که توانستم در این دوره کوشیدم تا مانع ضربه خوردن جنبش و حتی تقویتش شوم ولی خوب هواداران جنبش به شدت کاهش یافته بودند و طرفداران آن حرکت چنان زیاد شده بودند که شرایط بر جنبش بسیار سخت گذشت. ولی با نیروی اندکی که مانده بود ما همچنان پیش می رفتیم گرچه قدم هایمان دیگر بسیار کوچک شده بود و بیشتر کوشش ها تنها برای زنده ماندن بود ولی باز ناامید نشده بودمی و به مبارزه ادامه می دادیم. 
در میان همان کوشش ها بود که من ایمیلی انتقادی به اقای همایون نوشتم و به ایشان انتقاداتی را وارد نمودم. ایمیل را به ایمیل شخصی ایشان فرستادم و ایشان بر اساس صلاحدید خود آن را در برنامه خواندند و به پاسخگویی به من پرداختند البته از دید من بسیاری از آن پاسخگویی به من نکته های گفته شده از سوی من نبود بلکه محاکمه من بود و این داستان به آنجا پایان یافت که یکی از هواداران آن روز جنبش که خود را ذوب در آقای همایون می خواند با برنامه تماس گرفت و هر چه خواست نثار من نمود و از فردای آن روز همه تماس های من و اعتبار من نزد بیشتر یاران جنبش ملی ما هستیم در آن زمان از میان رفت ولی من همچنان هوادار آقای همایون ماندم گرچه از ایشان دلگیر شده بودم ولی بر اساس آموزه های خود ایشان ایران مهم تر از دلگیری های شخصی بودش بنابراین با ایشان ادامه دادم تا در برخوردی دگر بار در یک تماس تلفنی من به ایشان گفتم که داشتن کتاب دو قرن سکوت در ایران جرم نیست  و حکم اعدام ندارد ولی شوربختانه با رفتاری توهین آمیز از سوی ایشان مواجه شدم و ایشان گفتند دوستان ایشان در ایران این اطلاعات را به ایشان داده اند. پس از تماس تلفنی من به ایشان یک لینک را فرستادم و ایشان نیز با من هم عقیده گشتند و در برنامه اعلام نمودند آنچه پیش تر بیان کرده اند اشتباه بوده است. ولی باز همچنان ایران مهم تر است و بنابراین من گرچه به طور شخصی با ایشان فهر کردم ولی در حوزه ملی همچنان پیرو ایشان بودم و نباید از یاد برد که من هیچگاه در ایشان ذوب نشدم و همیشه نگاه انتقادی خود را حفظ نمودم و شاید یک ایراد من این باشد که منزیادتر از تعریف انتقاد می نمایم ولی همه این انتقادها در راستای بهبود شرایط جنبش است که به رهایی ایران برسیم. 
این داستان ادامه یافت تا چند مدت پیش که من باز کوشش نمودم تماسم را با عضوهای جنبش افزایش دهم چرا که ایران را در وضع خطیری می دیدم و براین باور بودم و هستم که اگر کاری نکنیم ایران از دست خواهد رفت پس از افزایش تماس ها که چندان هم نتیجه مثبتی نداشتند در کانال یوتیوب هم نظرهایم را بیان می کردم و یک بار یکی از مدیران بدون ارایه هیچ توضیحی من را تهدید نمود و من هم که زیر بار حرف زور برو نبودم و نی توانستم ببینم کسی آزادی بیانم را سلب نماید سکوت ننمودم و نتیجه آن شد که حساب من را برای مدتی بستند تا نتوانم نظر بدهم و پس از مدتی که باز شد دیگر کسی یا پیام من را نمی بیند یا به طور سازمان دهی شده پاسخی به من نمی دهد که البته چندان موردی ندارد و حتی خود آقای همایون هم از خواندن پیام هایم به گمانم سرباز می زند البته اگر دیده شوند. 
ولی من همچنان برنامه های ایشان را می بینم فارغ از همه دلگیری هایم از ایشان و همه انتقادهایم به ایشان و گاه شیوه عملکردشان ولی بر خلاف گذشته کم کم دارم از ایشان فاصله می گیرم چیزی که چندان باب میلم نیست چرا که ایشان را شخصی توانا می دانم ولی نمی توانم تناقض های موجود در سخنان ایشان و نداشتن استراتژی مناسب از سوی جنبش ما هستیم را ندیده بگیرم و به خودم امیدی بدون دلیل دهم که آن جنبش ما هستیم که من می شناختم و ملی بودش باز خواهد گشت. شاید این خودستایی بزرگی باشد ولی بر این باورم که جنبش ما هستیم اشتباه بزرگی نمود که من را به کناری راند و از نیروی ایمان و هوشی که در من بود و هست برای رسیدن به هدف هایش به درستی بهره نگرفت و همچنان اصرار بر گوشه نگه داشتن من دارند و نیروهایی را به کار می گیرند که نه آن شناخت را از جنبش دارند و نه توانایی های من را. از همه بدتر این است که می بینم نیروهایی وارد جنبش شده اند که دیگر حتی ادب و معرفت هم ندارند و بابت کمک هایی که به ایشان می نمایی یک سپاس ساده هم نمی گویند یا پاسخ پیامت را هم نمی دهند. آری شاید اکنون زمان آن باشد منی که هر چه در توان داشتم را با اشتیاق کامل برای جنبش نهادم از این جنبش فاصله بگیرم و به دنبال راهی تازه بگردم. شاید من نمی توانم آنچه را که در بازار سیاست است بر خلاف تصور خودم به روشنی ببینم و نقش  دوستی خاله خرسه را دارم بازی می نمایم و بر این اساس سنگی را از پیش پای جنبش با رفتنم شاید بتوانم بردارم. 

با امید به رهایی ایران و ایرانی،
راه ایرانی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر