مناسبت ها

من عاشق ایرانم و ایران تنها سرای من است

۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

آن ستم زبانی که بر من رفت



سال ها است که می شنویم و می خوانیم که عده ای از سخن گویان دیگر زبانهای ایرانی از نبود امکان آموزش زبان هایشان در مدرسه شکایت می کنند و خود را افرادی مورد ستم واقع شده می خوانند و در این بین افرادی هستند که دل در گرو ایران زمین ندارند و بی توجه به آنچه که بر تک تک مردمان ایران زمین می رود بر طبل تجزیه می کوبند و پارس ها را فاشیست می خوانند اما به گمانم زمان آن رسیده است تا ما پارسی زبان ها از ستمی که بر ما رفته سخن بگوییم و نشان دهیم که آن ستم که بر ما رفته بر آنان نرفته است.
من یک پارسی زبانم نمی دانم که نژادم پارس است یا که پارت یا ماد یا ترکیبی از آنها، اما می دانم من یک ایرانیم که به زبان پارسی سخن می گویم و می نویسم. اما این زبان پارسی را به واژگان عربی آمیخته اند و نامش را از پارسی به فارسی دگرگون نموده اند و آنچنان این امر به مزاق بیگانگان خوش آمده که امروزه در بسیاری از وب سایت های اینترنتی و نرم افزارها می بینیم که به جای ترجمه انگلیسی پارسی که Persian باشد همان فارسی را با شیوه نگارشی خود نوشته اند یعنی Farsi، و این بخشی از ستمی است که بر زبان پارسی روا می دارند و از آن کسی سخن به میان نمی آورد  این که چرا دگرگونی از پارسی به فارسی چنین به مزاق بیگانگان خوش آمده است خود مثنوی هفتاد من است اما خلاصه وار می توان گفت یکی از دلایل پشت پرده اش این است که پس از اینکه همگان این دگرگونی را پذیرا شدند حذف واژه Persian از بسیاری از موارد همچون حذف پارس از نام خلیج پارس بسیار آسانتر خواهد بود.
از این جنبه از ستم وارده بر زبان پارسی که همانا زبان مادری من است اگر بگذریم به جنبه دیگری از ستم زبانی می رسیم که بر تک تک ایرانیان پارسی زبان رفته است اکنون هم میهنان ما در دیگر بخش های ایران که زبان مادریشان زبان پارسی نیست به آن زبان محلیشان نیز تسلط کامل دارند و زبان پارسی را نیز چون به شیوایی سخن می گویند و می نویسند و من از نعمت دانستن دیگر زبان های ایرانی محروم مانده ام و اگر این را ستم بر من پارسی زبان نام ننهیم چه باید بنامیم؟ جرا من امروز نباید با هم میهن بلوچم بتوانم به بلوچی احوال پرسی کنم یا به همین شکل با هم میهن کرد، یا آذری و یا گیلانیم؟ من بر این عقیده ام که باید زبان های محلی ایران در مدرسه ها به صورت یک واحد اختیاری ارایه شوند تا من پارسی زبان بتوانم با گذراندن آنها در نگهداری آن زبان که بخشی از میراث فرهنگی ایران زمین است نقشی کوچک ایفا کنم و در عین حال بتوانم با هم میهنانم با زبان محلیشان نیز هم سخن شوم و من این را به نیکی می دانم که هر کس راحت تر است که با زبان محلی خودش سخن بگوید و از این که ببیند من پارسی زبان هم می توانم به زبان او سخن بگویم بی شک شادمان می گردد. چنانکه این امر در مورد خود من نیز درست است. آری آموزش ندادن دیگر زبان های ایرانی به من پارسی زبان به عنوان یک میراث دار ایران که باید در نگهداری و اعتلای فرهنگش کوشا باشد که زبان های ایرانی نیز جزوی از این فرهنگ هستند، جز ستم بر من و بر فرهنگ ایران نمی تواند نام بگیرد.
آری زبان پارسی زبان رسمی کشور ایران است اما این بدان معنا نیست که من نباید زبان های دیگری که مردم بخش هایی از کشورم بدان زبان ها سخن می گویند به ویژ آن زبان هایی که ریشه در ایران دارند را بیاموزم و این بدان معنا هم نیست که اگر زبان پارسی زبان رسمی است بر مردمانی که به زبان های دیگر سخن می گویند ستمی شده است که بر من پارسی زبان نشده است و افرادی بخواهند از این نوع برداشت سطحی و بی پرداختن به آنچه بر ایران در طی این سالیان و شاید بهتر بگوییم قرن ها رفته است سو استفاده نمایند و مظلوم نمایی کنند. همانگونه که در این مطلب نوشتم و شما آن را خوانده اید باید بگوییم که ستم روا داشته شده بر مردم پارس زبان ایران و حتی خود زبان پارسی به مراتب بیش از آن بوده که بر دیگر مردم که به زبان های دیگر سخن می گفته اند رفته است.

۱۳۹۱ شهریور ۱۶, پنجشنبه

حلقه گمشده


درست هزاران سال است که ما مردمان ایران زمین اسیر حکومت های دینی در شکل ها و فرم های گوناگونش بوده ایم هر چند که هیچگاه چون امروز مردان دین مستقیم براین سرزمین حکم نرانده اند اما آنها همیشه در کنار قدرت حضور داشته اند و بخش بزرگی از زندگی مردم را کنترل می نمودند حضورشان در سایه قدرت باعث شده بود تا پلیدیشان بر کسی نمایا ن نشود و مردم همچنان آنان را انسان هایی پاک و بی پیرایه بدانند اما حکومت 33 ساله شان آنها را از سایه خارج و به میانه میدان آورد و در این میدان در زیر نور درخشان خورشید پلیدیشان بر همگان آشکار گشت.
اما آیا نمایان شدن پلیدی این مردان دین کافی است تا ما از چاه تاریکی و بدبختی به سرای امید و نور هدایت شویم؟ در پاسخ به این پرسش باید چند مورد را مد نظر قرار داد 1- روی آوردن بخشی از ایرانیان مسلمان زاده به دین های دیگر 2-  طرفداری عده ای از ایرانیان از نیروهای اصلاح طلب مذهبی. این دو نکته آشکار می کند که هرچند پلیدی ها آشکار گشته اما آنچه واجب تر از آشکار شدن پلیدی مردان دین بوده، که همانا پذیرفته شدن این پلیدی از سوی مردم است هنوز به درستی رخ نداده است در جاهایی می شنویم که گفته می شود این دین نیست که ایراد دارد این مشکل افرادی است که منادی آن گشته اند و از روی درک نادرستشان با چنین برداشت اجرایی از دین به آن ضربه می زنند اما هیچ گاه این افراد به پرسش دیگری که از درون تاریخ بر می خیزد پاسخی نمی دهند و این پرسش عبارتست از اینکه اگر دین در ذات خوب است پس چرا همه آنان که از نردبان آن به قدرت رسیده اند جز کشتار و آتش زدن  به جان و مال مردمان کار دیگر نکرده اند؟ آیا نمی بایست در بین این خیل بزرگ یک نفر یافت شود که اثری مبتنی بر ذات دین از خود بر جای بگذارد؟ آنها پاسخی برای این پرسش ها ندارند و برای همین نه آنها را بیان می کنند و نه از شما می خواهند که به آن بیندیشید. آری تفاوت ما با اروپایی ها در همین جا است. فرانسوی ها به آنجا می رسند که می گویند تا آخرین پادشاه با روده آخرین کشیشی به دار آویخته نشود آزادی دست یافتنی نخواهد بود و ما تنها به سراغ پادشاهش رفتیم و نفهمیدیم که هدف اصلی این گفتار مرگ کشیش بوده نه پادشاه. اکنون نیز نیروهای به اصطلاح براندازی داریم که همچنان تقصیر را به گردن مردان دین می اندازند و باعث شده اند تا پس از گذشت 33 سال نتوانیم از این حکومت رهایی یابیم. ما زمانی که به این باور برسیم که هر چه بدی هست بی شک ریشه اش را باید در دین جستجو کرد به حلقه گم شده هزاران ساله ای دست خواهیم یافت که ما را بی شک به  سوی سرای امید و آزادی رهنمون خواهد شد. باید به این باور رسید که دین هر شکلش چه سنتی اش و چه اصلاح شده اش اگر به محدوده قدرت نزدیک شود جز نابودی در بر نخواهد داشت.