مناسبت ها

من عاشق ایرانم و ایران تنها سرای من است

۱۳۹۱ آبان ۲۰, شنبه

نابودی


امروز به خوبی دریافتم چرا محمدرضا شاه باید سرنگون می شد او باید سرنگون می شد تا دیگر خلیج پارس، پارس نماند او باید سرنگون می شد تا دیگر ایرانی در جایی احساس بزرگی و غرور نکند. امروز سخت دل آزرده ام و بیش از همه این دل آزردگی را از خود دارم که چرا نمی توانم چون رستم یا که آرش جانم را در راه میهنم نثار کنم. روزگاری بود که از به آتش کشیده شدن پرچم آمریکا ابراز انزجار می نمودم اما دیگر چنین حسی ندارم. می دانم که آن به آتش کشیدن پرچم نمایشی بیش نبود تا بهانه لازم را برای آنچه آمریکاییان می خواهند انجام دهند دستشان دهد اما امروز پس ازبیانات دیروز سخنگوی وزارت دفاع آمریکا در مورد حمله هواپیماهای ایران به پهپاد آمریکایی که در آنها از نام خلیج.... استفاده نمود به شدت از این کشور بیزار شدم و به همچنین از کشور مالزی که در اخبارکانال سه اش به جای نام خلیج پارس تنها می گفت خلیج. دلم می خواهد از اینجا بروم اما نمی دانم تا زمان آزادی ایران به کجای این کره خاکی می شود رفت که دیگر در آن کشور خلیج پارسمان را به نامی دیگر نخوانند. شاید این نخستین بار باشد که حس می کنم غرورم شکسته نه غرور شخصیم که غرور ملیم شکسته است. کاش من در این دوره از تاریخ به دنیا نیامده بودم تا چنین کوچک شدنی را مشاهده نمی کردم.



۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه

حال ما و جیب خالی و پز عالی


سال ها است که ما یک حرف و یک سخن را می شنویم و آن اینست که یا اپوزیسیون باید همبسته شود یا اینکه امکان هیچ تغییری وجود ندارد. من هم چون بسیاری از شما چنین می اندیشیدم اما زمانی رسید که خط بطلانی بر این اندیشه خود کشیدم و گفتم می توان با وجود تعداد بیشمار گروه ها با همه اختلاف هایشان تغییری ایجاد نمود. من پی بردم که مشکل از گوناگونی ها نیست مشکل از ماست درست است از خود ما، مایی که هنوز یاد نگرفته ایم که باید انتخاب کرد یا در معرض انتخاب قرار گرفت. آری ما در گوشه ای نشسته ایم و  از این حزب یا گروه و از هر حرکتی که صورت می گیرد ایراد می گیریم و همیشه می گوییم که شما باید با هم شوید اما هیچگاه نشده ما که این گروه ها را سزاوار پشتیبانی مردم نمی دانیم و همه آنها را تنها حزب و گروه هایی دیکتاتور و به فکر منافع خویش می دانیم پا به عرصه بگذاریم و به مردم بگوییم که آری اینک ما آمده ایم تا شما ما را انتخاب نمایید تا ما که هم دموکراتیم و هم به فکر شما مردم و ایران هستیم بتوانیم شما را به سر منزل مقصودتان برسانیم.
امروز عده زیادی از انتخابات آزاد در فردای پس از جمهوری اسلامی دم می زنند و می خواهند همه چیز را با آن تعیین نمایند اما  دغدغه من اینست امروزی که ما توان انتخاب کردن را نداریم و نمی توانیم به هیچ یک از موازین دموکراسی و آزادی پایبند باشیم فردا چگونه تحمل خواهیم کرد که گروه مخالف ما پیروز میدان باشد آیا به جنگی داخلی روی نخواهیم آورد؟ در این میان از نظر من تنها یک عامل است که می تواند ما را از همه این مشکلات نجات دهد و آن اینست که ما مردم ایران پی ببریم که حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را داریم. بیاموزیم که دموکراسی یعنی احترام گذاشتن به انتخاب کننده و انتخاب شونده. درست است که انتخاب امروز ما هزینه هایی در بر خواهد داشت اما بی شک با انتخاب کردن می توان به فرادیی روشن امید داشت اگر ما بنشینم و انتخابی نکنیم فردایی هم نخواهیم داشت.
مهم نیست که شما کدام حزب یا گروه را انتخاب می نمایید اما مهم است که انتخاب کنید و مهم تر از آن اینست که حاضر باشید هزینه های ناشی از این انتخاب را برای رسیدن به فردایی بهتر و روشن تر بپردازید. من به آن جمهوری خواهی که می ایستد و می گوید من جمهوری خواهم و عضو فلان حزب هستم، به آن کمونیستی که می گوید کمونیست است و عضو یک حزب است، به آن طرفدار مجاهدین که می گوید طرفدرا مجاهدین است و عضو این گروه است یا به هر کس که به گونه ای گروهی یا حزبی را برگزیده است و حاضر به پرداخت هزینه های ناشی از آن چه مالی و چه جانی شده است  با تمام وجود احترام می گذارم ولی نسبت به کسی که توان انتخاب کردن از میان این همه گروه و حزب را ندارد و بدتر از آن توان دیدن انتخاب دیگران را ندارد و حاضر به پرداخت هیچ هزینه ای نیست تنها می توانم حس دلسوزی داشته باشم و از اینکه او چنین نادان است ناراحت گردم و تنها دست یاریم را به سویش دراز نمایم تا شاید از درون این چاه تاریکی بیرون آید.
آری امروز ما مشابه همان ضرب المثل هستیم که می گوید جیب خالی و پز عالی ما هم که از توان انتخاب کردن نداریم پز یکی شدن می دهیم.

۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

آن ستم زبانی که بر من رفت



سال ها است که می شنویم و می خوانیم که عده ای از سخن گویان دیگر زبانهای ایرانی از نبود امکان آموزش زبان هایشان در مدرسه شکایت می کنند و خود را افرادی مورد ستم واقع شده می خوانند و در این بین افرادی هستند که دل در گرو ایران زمین ندارند و بی توجه به آنچه که بر تک تک مردمان ایران زمین می رود بر طبل تجزیه می کوبند و پارس ها را فاشیست می خوانند اما به گمانم زمان آن رسیده است تا ما پارسی زبان ها از ستمی که بر ما رفته سخن بگوییم و نشان دهیم که آن ستم که بر ما رفته بر آنان نرفته است.
من یک پارسی زبانم نمی دانم که نژادم پارس است یا که پارت یا ماد یا ترکیبی از آنها، اما می دانم من یک ایرانیم که به زبان پارسی سخن می گویم و می نویسم. اما این زبان پارسی را به واژگان عربی آمیخته اند و نامش را از پارسی به فارسی دگرگون نموده اند و آنچنان این امر به مزاق بیگانگان خوش آمده که امروزه در بسیاری از وب سایت های اینترنتی و نرم افزارها می بینیم که به جای ترجمه انگلیسی پارسی که Persian باشد همان فارسی را با شیوه نگارشی خود نوشته اند یعنی Farsi، و این بخشی از ستمی است که بر زبان پارسی روا می دارند و از آن کسی سخن به میان نمی آورد  این که چرا دگرگونی از پارسی به فارسی چنین به مزاق بیگانگان خوش آمده است خود مثنوی هفتاد من است اما خلاصه وار می توان گفت یکی از دلایل پشت پرده اش این است که پس از اینکه همگان این دگرگونی را پذیرا شدند حذف واژه Persian از بسیاری از موارد همچون حذف پارس از نام خلیج پارس بسیار آسانتر خواهد بود.
از این جنبه از ستم وارده بر زبان پارسی که همانا زبان مادری من است اگر بگذریم به جنبه دیگری از ستم زبانی می رسیم که بر تک تک ایرانیان پارسی زبان رفته است اکنون هم میهنان ما در دیگر بخش های ایران که زبان مادریشان زبان پارسی نیست به آن زبان محلیشان نیز تسلط کامل دارند و زبان پارسی را نیز چون به شیوایی سخن می گویند و می نویسند و من از نعمت دانستن دیگر زبان های ایرانی محروم مانده ام و اگر این را ستم بر من پارسی زبان نام ننهیم چه باید بنامیم؟ جرا من امروز نباید با هم میهن بلوچم بتوانم به بلوچی احوال پرسی کنم یا به همین شکل با هم میهن کرد، یا آذری و یا گیلانیم؟ من بر این عقیده ام که باید زبان های محلی ایران در مدرسه ها به صورت یک واحد اختیاری ارایه شوند تا من پارسی زبان بتوانم با گذراندن آنها در نگهداری آن زبان که بخشی از میراث فرهنگی ایران زمین است نقشی کوچک ایفا کنم و در عین حال بتوانم با هم میهنانم با زبان محلیشان نیز هم سخن شوم و من این را به نیکی می دانم که هر کس راحت تر است که با زبان محلی خودش سخن بگوید و از این که ببیند من پارسی زبان هم می توانم به زبان او سخن بگویم بی شک شادمان می گردد. چنانکه این امر در مورد خود من نیز درست است. آری آموزش ندادن دیگر زبان های ایرانی به من پارسی زبان به عنوان یک میراث دار ایران که باید در نگهداری و اعتلای فرهنگش کوشا باشد که زبان های ایرانی نیز جزوی از این فرهنگ هستند، جز ستم بر من و بر فرهنگ ایران نمی تواند نام بگیرد.
آری زبان پارسی زبان رسمی کشور ایران است اما این بدان معنا نیست که من نباید زبان های دیگری که مردم بخش هایی از کشورم بدان زبان ها سخن می گویند به ویژ آن زبان هایی که ریشه در ایران دارند را بیاموزم و این بدان معنا هم نیست که اگر زبان پارسی زبان رسمی است بر مردمانی که به زبان های دیگر سخن می گویند ستمی شده است که بر من پارسی زبان نشده است و افرادی بخواهند از این نوع برداشت سطحی و بی پرداختن به آنچه بر ایران در طی این سالیان و شاید بهتر بگوییم قرن ها رفته است سو استفاده نمایند و مظلوم نمایی کنند. همانگونه که در این مطلب نوشتم و شما آن را خوانده اید باید بگوییم که ستم روا داشته شده بر مردم پارس زبان ایران و حتی خود زبان پارسی به مراتب بیش از آن بوده که بر دیگر مردم که به زبان های دیگر سخن می گفته اند رفته است.

۱۳۹۱ شهریور ۱۶, پنجشنبه

حلقه گمشده


درست هزاران سال است که ما مردمان ایران زمین اسیر حکومت های دینی در شکل ها و فرم های گوناگونش بوده ایم هر چند که هیچگاه چون امروز مردان دین مستقیم براین سرزمین حکم نرانده اند اما آنها همیشه در کنار قدرت حضور داشته اند و بخش بزرگی از زندگی مردم را کنترل می نمودند حضورشان در سایه قدرت باعث شده بود تا پلیدیشان بر کسی نمایا ن نشود و مردم همچنان آنان را انسان هایی پاک و بی پیرایه بدانند اما حکومت 33 ساله شان آنها را از سایه خارج و به میانه میدان آورد و در این میدان در زیر نور درخشان خورشید پلیدیشان بر همگان آشکار گشت.
اما آیا نمایان شدن پلیدی این مردان دین کافی است تا ما از چاه تاریکی و بدبختی به سرای امید و نور هدایت شویم؟ در پاسخ به این پرسش باید چند مورد را مد نظر قرار داد 1- روی آوردن بخشی از ایرانیان مسلمان زاده به دین های دیگر 2-  طرفداری عده ای از ایرانیان از نیروهای اصلاح طلب مذهبی. این دو نکته آشکار می کند که هرچند پلیدی ها آشکار گشته اما آنچه واجب تر از آشکار شدن پلیدی مردان دین بوده، که همانا پذیرفته شدن این پلیدی از سوی مردم است هنوز به درستی رخ نداده است در جاهایی می شنویم که گفته می شود این دین نیست که ایراد دارد این مشکل افرادی است که منادی آن گشته اند و از روی درک نادرستشان با چنین برداشت اجرایی از دین به آن ضربه می زنند اما هیچ گاه این افراد به پرسش دیگری که از درون تاریخ بر می خیزد پاسخی نمی دهند و این پرسش عبارتست از اینکه اگر دین در ذات خوب است پس چرا همه آنان که از نردبان آن به قدرت رسیده اند جز کشتار و آتش زدن  به جان و مال مردمان کار دیگر نکرده اند؟ آیا نمی بایست در بین این خیل بزرگ یک نفر یافت شود که اثری مبتنی بر ذات دین از خود بر جای بگذارد؟ آنها پاسخی برای این پرسش ها ندارند و برای همین نه آنها را بیان می کنند و نه از شما می خواهند که به آن بیندیشید. آری تفاوت ما با اروپایی ها در همین جا است. فرانسوی ها به آنجا می رسند که می گویند تا آخرین پادشاه با روده آخرین کشیشی به دار آویخته نشود آزادی دست یافتنی نخواهد بود و ما تنها به سراغ پادشاهش رفتیم و نفهمیدیم که هدف اصلی این گفتار مرگ کشیش بوده نه پادشاه. اکنون نیز نیروهای به اصطلاح براندازی داریم که همچنان تقصیر را به گردن مردان دین می اندازند و باعث شده اند تا پس از گذشت 33 سال نتوانیم از این حکومت رهایی یابیم. ما زمانی که به این باور برسیم که هر چه بدی هست بی شک ریشه اش را باید در دین جستجو کرد به حلقه گم شده هزاران ساله ای دست خواهیم یافت که ما را بی شک به  سوی سرای امید و آزادی رهنمون خواهد شد. باید به این باور رسید که دین هر شکلش چه سنتی اش و چه اصلاح شده اش اگر به محدوده قدرت نزدیک شود جز نابودی در بر نخواهد داشت. 

۱۳۹۱ تیر ۳۰, جمعه

ظهور مهدی


پس از مدت ها غیبت مهدی در یک روز که ما نفهمیدیم چند شنبه بود بالاخره ظهور کرد ولی از ترس بینوا رفت به شکل یک نرم افزار در اومد تا بره تو خونه این و اون ببینه چندتا پیرو داره که یهو ناغافل این کسپراسکای و این موسسه های اینجوری ضد ویروس همه جا، جار زدن که مهدی آمد ای وای مهدی به شکل بدافزار آمد. پس از این واقعه مهدی دچار شوک روحی روانی شدیدی شده و پزشکان از بازگشت او به فرم بشری قطع امید نموده اند و این شرکت های جار زن هم در حال توطئه برای کشتنش هستند

۱۳۹۱ خرداد ۲۲, دوشنبه

پس از سوریه؟


روزها از پی هم می آیند و می روند و ما هر از چند گاهی شاهد انقلاباتی در سطح کشورهای عرب زبان هستیم و این روزها این مردم سوریه هستند که برخاسته اند و از پای نمی نشینند. من نه مبارزین سوریه را به درستی می شناسم و نه از خواسته هایشان به درستی خبر دارم اما این را می دانم که این ایستادگی و این ایمان در پی هر هدفی که باشد شایسه و سزاوار ستایش است.
تونسی ها انقلاب کردند و ما شعار ساختیم تون تونست ما نتونستیم پس از تونس نوبت لیبی و مصر شد آنها هم به هدفشان رسیدند حال خوب یا بد. هر کجا که زیر و رو می شد ما منتظر این بودیم که جای بعدی ایران باشد اما در ایران خبری نشد که نشد اینک که سوریه در حال زیر و رو شدن است ما می گوییم اگر سوریه زیر و رو شود ایران کشور بعدی است اما تا به حال آیا از خود پرسیده ایم چرا همیشه ایران کشور بعدی هست؟ چه رازی در این هست که اگر کشورهای دیگر زیر و رو شوند ما گمان می کنیم که در کشور ما نیز چنین امری رخ خواهد داد؟
بیشتر تحلیل گران این را در راستای تضعیف رژیم حاکم بر ایران می بینند و می گویند پس از سوریه نوبت ایران است اما این تحلیل گران هیچگاه به این اشاره نمی کنند که چگونه ماجرا در ایران آغاز خواهد شد؟ چگونه گروه هایی که 33 سال است نتوانسه اند در کنار هم بنشینند قرار است یک شبه در کنار هم بنشینند؟ چه عاملی نقش چسب بین این نیروها را بازی خواهد کرد؟
از نظر من آنچه که از هر چیزی مهم تر است و هیچ یک از تحلیل گران به آن نمی پردازند و آن را در پرده نگاه می دارند تا ما به رویاهای زیبای خود ادامه دهیم این است که آنها هیچ یک نمی گویند که اگر اتفاقی هم رخ دهد قرار است یک نیروی خارجی و بیگانه نقش اتصال دهنده این نیروها را بازی کند آنها وابستگیشان به نیروی خارجی را در این مورد از ما پنهان می کنند و ما هم چشم می مالیم تا ببینیم که این روز موعود کی از راه می رسد و در ایران اتفاقی رخ می دهد. بگذارید به راحتی و بی پیرایه بگویم آنچه در ایران با این نوع تحلیل ها رخ می دهد در راستای منافع ما ایرانیان نخواهد بود و به نظر من پس از سوریه هیچ اتفاقی در ایران رخ نخواهد داد چراکه آن نیروی خارجی که این افراد به آن امید بسته اند خواهان حفظ این نظام است. در ایران زمانی اتفاقی بر اساس منافع ملی ما ایرانیان رخ خواهد داد که تحلیل گران و فعالین سیاسی ما به این رشد فکری برسند که این مردم هستند که باید به آنها قدرت دهند و بنابراین رو به سوی مردم نمایند و آنها را تشویق نمایند تا حضوری فعال داشته باشند و تنها با داستان سرایی هایی از این قبیل که پس از سوریه نوبت ایران است و یا خامنه ای امروز پیپ کشید یا نکشید سرگرمشان نکنند و به آنها آموزش دهند که تنها حضور آنها در صحنه است که باعث ایجاد دگرگونی است متاسفانه در بین همه جریاناتی که امروز در عرصه سیاسی و فرهنگی ایران در حال فعالیت هستند شاید تنها به توان از جنبش فرهنگی ما هستیم نام  برد که در راه فعال نمودن مردم کوشش فراوانی می نماید و متاسفانه دیگر گروه ها و فعالین در این راه بسیار غیر فعال و حتی تا حدی می توان گفت خنثی کننده هر حرکت فعالی هستند و بیشتر نقش سرگرم کننده دارند. این فعالیت جنبش ما هستیم آن را بی رقیب نموده است و مبارزین اگر بخواهند فعال باشند جز این جنبش جریان فعال دیگری را نمی یابند و بنابراین شاید بتوان از آن علی رغم فرهنگی بودنش به عنوان تنها آلترناتیو ساز جامعه ایران نام برد (البته این نکته را نیز فراموش نکنیم که آلترناتیو سازی با آلترناتیو بودن فرقی اساسی دارد).
البته من به شخسه این بی رقیب بودن را دوست ندارم چون زمانی که شما رقیبی ندارید یعنی شما هیچ کسی را ندارید که از شما نقدهای اصولی کند و شما را متوجه نقص های کارتان نماید . در نتیجه نه در کار شما هیچ پیشرفتی دیده نمی شود و در پی آن در اوضاع مرد بهبود و پیشرفتی دیه نخواهد شد.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

آیا دگر بار نوشدارو پس از مرگ سهراب خواهد رسید؟


قرن ها است که ایران اسیر بیماری ای سخت است که هر چند بارها کوشش شده است که به گونه ای درمان شود اما چون هر بار درمان تا نیمه راه بیشتر ادامه داده نشده است یا دارو اشتباهی داده شده است این بیماری به یک بیماری مزمن تبدیل گشته است که هر از چند گاهی چون دمبلی چرکین سر بر می آورد و مشکلاتی را برای این بدن ایجاد می نماید که گاه با ویروس ها و باکتری های دیگر همراه گشته و جزیی از این بدن را از آن جدا می نمایند.
امروز متاسفانه ایران در یکی از ضعیف ترین شرایط زندگیش به سر می برد ایران 33 سال است که این بیماری مزمن درونش دگر بار سر بر آورده است و از نظر تغذیه هم شرایط بدی را پشت سر گذاشته است بنابراین سیستم ایمنیش به شدت دچار ضعف گشته است بگونه ای که برخی از پزشکان بر این باورند که اگر این بیماری با حمله ویروس ها و باکتری های خارجی همراه شود مرگ ایران دارای احتمال بالایی است. آنها علت این امر را در این می دانند که با توجه به عفونت زیاد موجود در بدن و ضعیف بودنش، حمله ویروس و باکتری های بیگانه باعث شدت یافتن بیماری و عفونت می شود که این شدت گیری بیماری باعث جدا شدن ارتباط برخی اعضای حیاتی بدن از آن می شود. بنابراین مرگ بدن را نمی توان به عنوان یک احتمال قوی مطرح ننمود.
اما همه این پزشکان با هم در اینکه راهی برای مقابله با این بیماری موجود است اتفاق نظر دارند و بر نقش گلپول های سپید در این میان تاکید بسیار دارند آنان بر این عقیده اند که اگر گلپول های سفید را بتوان گرد هم آورد و مانع های ایحاد شده در بینشان را برداشت بی شک این بدن با آنکه ضعیف است توان مقابله با این بیماری ها را خواهد داشت و حتی گلپول های سپید می توانند بیماری را به کلی نابود نمایند.
اما آنچه آنان را نگران کرده است سابقه تاریخی در رسیدن نوشدارو برای فعال سازی گلپول های سپید است آنان به داستان رستم و سهراب در شاهنامه اشاره دارند که در آنجا تنها به خاطر منافع شخصی نوشدارو را دیرتر از زمانی که باید به سهراب رساندند که دیگر بر بدن سهراب اثری نداشت و سهراب جان به جانآفرین تسلیم نمود و این دنیا را ترک کرد اما آیا اینک گلپول های قرمز که نقش رساندن نوشدارو را دارند به موقع نوشداروی تجویز شده توسط پزشکان را از داروخانه دریافت می کنند؟ و آیا به موقع آن را به ایران می رسانند؟ آیا در این میان سایر ارگان های درگیر همکاری لازم را خواهند نمود؟ آیا عصب ها به درستی پیام ها را به داروخانه خواهند رساند تا داروخانه نوشداروی مناسب را به دست گلپول های قرمز دهد؟ این ها پرسش هایی هستند که اینک ذهن این پزشکان را درگیر خود دارند.
این اوضاع امروز ایران ما است 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۴, پنجشنبه

بالاترین - موضوع داغ: آنجا که فراخوان پشتیبانی از خاک کشورم پاک شود دیگر جای ماندم نیست




حدود دو سال است که در بالاترین عضوم و در این دو سال تلاش نمودم که قوانین را رعایت نمایم و همه کوشش را نمودم تا با وجود تمام نمهربانی ها که دیدم چنین میندیشم که بالاترین به دست افرادی گردانده می شود که نظرات شخصیشان بر قوانین می چربد. نمی گویم که در این مدت توانسته ام قوانین را بی نقص اجرا کنم اما کوشش نمودم که آنها را بی نقص اجرا کنم بی شک در جاهایی این کوشش بی حاصل بوده است و قانونی نقض گشته است. اما اکنون پس از نزدیک دو سال فعالیت در این سایت به این نتیجه رسیدم که اینجا حایی برای آنان که برای آزادی میهنشان و برای پاسداشت خاکشان می اندیشند و مبارزه می کنند نیست. دلیل این امر نیز حذف موضوع داغ  مرتبط با فراخوان اعتراض به امارات در پی سخنان گستاخانه مسولین اماراتی بود. لذا از بالاترین می خواهم تا حساب کاربری من را ببندد و خود نیز حتی برای دیدن خبرها به این سایت سر نخواهم زد.
این نقض قانون بزرگ هم برای این است که سخن دل را گفته باشم و رفته باشم و درست نمی دانم دیگر از وبلاگم در اینجا لینکی بگذارم


۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

اخبار گردهمایی 10 اردیبهشت


طبق اخبار دریافتی از ایران نیروی انتظامی به شکل گسترده در خیابان ولی عصر و جلوی سفارت امارات حضور یافته است و یک شاهد عینی بیان داشت که مردم در خیابان هستند ولی هنوز شعاری سر داده نشده است

گفته یکی از هم رزمان "الان خانوادم در جلوی سفارت اماراتند میگویند خیلی شلوغ است و سرتاسر خیابون رو پلیس محاصره کرده است"

۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

دشمن را کوچک مشماریم و تاریخ را تکرار ناپذیر ندانیم



1400 سال پیش اتفاقات مشابهی با آنچه امروز برای کشورمان و مردمش در حال رخ دادن است اتفاق افتاد و مردمانی از سرزمینی که ایرانیان آن را به هیچ می انگاشتند و در زمره خدمتگزاران خود می دانستندشان به ناگاه جلال و جبورت پادشاهان ساسانی را در هم نوردید و کشور پهناور و فدرتمند ایران را که لرزه بر تن دیگر کشور قدرتمند آن روز یعنی روم می انداخت را به زیر فرمان خود بردند. و اما چگونگی رخ دادن این حادثه با آنچه امروز در حال رخ دادن است گویا تشابهاتی بس شدید دارد.
در آن سالیان وجود حکومتی مذهبی و دین سالار در ایران باعث شده بود تا بر مردمان این سرزمین کهن گه از غنای فرهنگی بی مثالی برخوردار بودند ظلم و ستم بی رویه ای روا داشته شود. این ظلم و ستم نه تنها مردمان را از حکومت ناراضی گرداند که حس میهن دوستی را در آنان به شدت تضعیف نمود. اختلاف میان مردم و حکومت از سویی و از سوی دیگر حس میهن دوستی ضعیف شده، گروهی هر چند کوجک از ایرانیان را به سوی پذیرش نیروی مهاجم و همکاری با آنان در تصاحب این سرزمین روان ساخت این گروه هر چند کوچک بودند اما عاملی تاثیر گذار در سقوط پادشاهی ساسانی و در نقطه ای بالاتر باعث فتح کشور ایران توسط مردمانی شد که بهشت وعده داده شده در دینشان را در ایران می دیدند. اما این همه علت سقوط فرمانروایی ساسانیان بر ایران و به زیر سلطه تازیان رفتن ایران نبود.
یکی از علل شکست ایرانیان از تازیان را می توان در کوچک شمردن دشمن دانست همانطور که پیشتر گفته شد ایرانیان تازیان را به هیچ می انگاشتند و آنان را در زمره خدمتگزارن خود می دانستند و هیچگاه در این اندیشه نبودند که روزی این خدمتگزاران پا برهنه ملک کیان را به زیر سلطه خویش در خواهند آورد. در آن روزگار پایانی حکومت ساسانیان بر ایران، تازیان ساکن بیابان های اطراف ایران را چون حرفه ای جز راهزنی و دزدی نبود بنابراین هر از چندگاهی  به شهرهای مرزی ایران به طمع مال و دارایی این شهرها هجوم مشی آوردند در آن زمان که ساسانیان در اوج قدرت و شکوه و جلال بودند چنین گستاخی ای به شهرهای ایرانی پاسخی بس شدید و کوبنده در پی داشت ولی این اواخر دیگر خبری نه از ارتش دولتی و نه از مقاومتی مردمی در میان بود تا آنان را به سزای گستاخیشان برساند. این بی پاسخ ماندن گستاخی تازیان سبب شد تا آنان جرات یابند در ذهن خود خیال حمله گسترده به ایران و فتح آن را بپرورانند و از این رو به عمر پیام فرستادند که چه نشسته اید که آن بهشت برین که محمد وعده مان داده بود در انتظار ماست و تنها به دستور و یاری شما نیازمندیم. شاید خسروپرویز اگر می دانست که روزی تاج و تخت کیانی به دست پیروان محمد بر باد خواهد رفت و ایران به ویران سرایی بدل خواهد شد پاسخ نامه محمد را تنها با دستوری ضعیف به فرماندار یمن مبنی بر دستگیری محمد و ارسالش به دربار ساسانی بسنده نمی کرد. و یزگرد سوم و سران ارتش ایران اگر می پنداشتند که این پابرهنگان عرصه صحرا که امروز به شهر های مرزی ایران هجوم می آورند روزی کل ایران را هدف قرار خواهند داد دست از درگیری های درون خود بر می داشتند و درسی شایسته و بایسته به این مردمان می دادند. لیک هیچ یک از اینها انجام نشد و ایران به دست تازیان اشغال گردید.
اما امروز کشور ایران پس ازطی همه فرازها و نشیب پس از حمله تازیان و پس از فداکاری ها و مجاهدت های بسیار انسان هایی چون بابک خرمدین و بهروزان(ابو مسلم)، مازیار و هزاران هزار ایرانی دیگر که نام هر یک هنوز کافیست تا لرزه بر اندام تازیان اندازد، در دست ما ایرانیان است هر چند که این امر تنها در بعد ظاهری است و از درون هنوز تازیانند که حکم می رانند. این روزها سخنانی از سوی تازیان به گوش می رسد که در دنیای امروز حکم همان هجوم های گستاخانه تازیان به شهرهای مرزی ایران در دیر باز را دارد. و از سوی دیگر حکومتی مذهبی و نالایق در ایران در حال فرمانروایی است. حک.متی که می توان گفت دارای تشابه بسیار زیادی با همان اواخر دوره ساسانیان از نقطه نظر درگیرهای داخلی و سرکوب مردمان این مرز و بوم است. اما اینبار آیا باز چون گذشته سران حکومت و مردم ایران  این دشمن را کوچک می شمارند و اجازه بلندپروازی بیشتر را هر چند در ذهن به آنها خواهند داد؟ یا اینکه اینبار مردم ایران جدای از حکومت مداران و قدرت طلبان چه در داخل و چه در خارج از این مرز و بوم، یک صدا و همراه هم پیش از رخ دادن هر حادثه ناگواری دست به اقدام زده و مجوز هر خیال باطلی در مورد هجوم به مرزهای ایران در نطفه باطل می کنند و طومار تکرار تاریخ را این بار در هم می پیچند و طرحی نو در تاریخ در می اندازند و به سوی یکی شدن و یک پارچه شدن برای آزادی و آبادی کامل ایران از دریای مازنداران گرفته تا خلیج پارس، از کردستان تا سیستان و بلوچستان پیش خواهند رفت و این نقطه را نقطه عطفی در تاریخ مشارکت خود در پاسداری از مرز و بوم ایران خواهند نمود و به همچنین نقطه عطفی در مشارکتشان در مسایل کشوری و ملی.
 10 اردیبهشت روز ملی خلیج پارس، آیا روزی خواهد بود که این نقطه عطف شکل بگیرد و ایران آبستن نوزاد آزادی و آبادی گردد؟
 وعده دیدار ساعت 4 بعد از ظهر 10 اردیبهشت ماه  سال 2571 ایرانی برابر با سال 1391 هجری در خیابان ظفر روبروی سفارت امارات.

  

۱۳۹۱ فروردین ۲۶, شنبه

آیا امروز نمی توان بر علیه امارات بابت این سخنان گستاخانه مسولینش تظاهرات به پا کرد؟


هم میهنان گرامی امروز که تمامیت خاک کشورمان توسط اماراتی ها به هیچ گرفته شده است و آنها به راحتی خود را صاحب قسمتی از این خاک می دانند ما می توانیم بدون در نظر گرفتن تفاوت اندیشه های سیاسیمان همراه با هم در هر کجای این کره خاکی که هستیم تظاهرات هایی را بر علیه این کشورک امارات به پا کنیم و یکپارگچی خود را در دفاع از تمامیت خاکی کشورمان را به همگان به ویژه کشورهای همسایه اعلام نماییم

۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

از که دادخواهی می کنی ای مادر؟


در کوچه پس کوچه ها شهر نه در خیابان شهر در برابر چشمان من و تو و هزاران انسان دیگر سینه جوانی را به خون آغشتند و اشک های ما را از برای او جاری ساختند و بدین گونه بود که نام اشکان بر بلندای تاریخ جای گرفت. اشکان به هر گروه و جناحی که وابسته بوده باشد تفاوتی ندارد همه ما در دادخواهی خون او مسوولیم.
اما ای مادر اشکان، امروز روی سخنم با شماست با شما که می دانم در غم از دست دادن فرزند چه رنجی بر شما وارد شده است اما از که داد می خواهی؟شما که از من و نسل من به مراتب بهتر می دانید که این آدم نماها چه بسیار جوانان را بر دار کردند و چه بسیار را به خاک و خون کشیدند. آیا سینما رکس آبادان را از خاطر برده اید که چگونه این نا مردمان برای رسیدن به هدف شومشان ده ها تن را زنده زنده در آتش سوزاندند؟
تا به حال به کدامین پدر و مادر داغ دیده، این نامردمان پاسخ داده اند؟ تا به حال از کدامین جنایت خود پشیمان گشته اند؟ گرامی اگر با سنگ سخن بگویی شاید پاسخی دریافت کنی ولی از این نامردمان هرگز تا زمانی که بر اریکه قدرت نشسته اند پاسخی نخواهی شنید و چه بسا که مصیبتت را افزون کنند.

با آرزوی صبر برای شما و آرزوی دیدن لحظه آزادی ایران برای همه ایرانی ها


۱۳۹۰ بهمن ۱۷, دوشنبه

چرا هجری را حذف می کنی؟



چندی است که دیگر دست و دلم به نوشتن نمی ره و هر وقت می خواهم یک مطلبی بنویسم گویا پیش از آنکه بتوانم بنویسم با خودم درگیر می شم که چی می خواهی بنویسی و برای کی، خوب حالا این ها را هم گیرم دانستی بعد از اینکه نوشتی اصلا کسی مطلبتو می خونه یا اصلا توی کسی اثر می گذارد؟ و همینطور این داستان ادامه داشت تا امروز که تصمیم گرفتم بنویسم و پیش خودم گفتم بی خیال همه اینها بگذار تا بنویسم هر چه در ذهن آمد می نویسم حالا یا کسی می خواند و یا نمی خواند یا در کسی اثر می کند یا نمی کند اما مهم اینه که بالاخره نوشتم و این خودش یک گام به جلو است.
خوب حالا ببینیم چیا به ذهنم می زنه J خوب در آغاز چیزی که نظرم را جلب کرده اینه که دیگه ملت واژه هجری را از سالشمار حذف کردن و تنها خورشیدیش را بکار می برند و این در حالی است که همه ما اگر از دبستان نه از راهنمایی به این طرف توی کتاب های دینی اون موقع و بینش اسلامی حالا J همیشه می خوندیم سال فلان هجری شمسی حالا ملت ما که گویا می خواهد خودشو از شر این دو واژه عربی راحت کنه اومده و یک راه جالب را به کار برده و به جای اینکه بیاد و صورت مساله را درست بخواند رفته یک پاک کن برداشته هجری را پاک کرده و شمسی را هم به خورشیدی ترجمه کرده و یک پیاله می هم به یاد خیام زده بالا J حالا آنچنان هم به این سال خورشیدی می نازند که نگو. تا بهشون بگی رفیق این سال منشا عربی داره طرف بر می گرده وبا قیافه ای بس خشن می گه داداش مگه نمی دونی که این سال خورشیدی را خیام آن دانشمند فرزانه ایرانی کشف کرده منم با این قیافه J می گویم چرا می دانم اما گرامی آئها یادشان می رود بخش هجریش را هم بهت بگن تا یادت بیاد که این از کجا آمده و در ضمن اینکه می گن خورشیدی ربطی به سال شمار ندارد اون مربوط به تقویم یا همان گاهنامه خودمان است که تعیین می کند یک ماه کی آغاز می شود و کی پایان می یابد و سال نخست امری کاملا مجزا از این خورشیدی بودن است و این خورشیدی بودن تنها آن را از یک سال قمری (حالا چرا کسی اینو ترجمه نکرده به سال ماهی یا سال مهتابی من نمی دانم J) طولانی تر می کند چرا که گردش ماه به دور زمین زودتر از گردش زمین به دور خورشید صورت می گیرد و از همین رو بوده است که یکی از امان جمعه به نام حسنی در گفتاری از سری گفتارهای فوق خردمندانه شان چنین بیان نمودند که با توجه به اینکه هر سال قمری از سال خورشیدی کوتاه تر است تا چند سال آینده ما از آنها جلو خواهیم زد و سال ما بیش از سال آنها خواهد بود و بدین گونه عقب ماندگی مان از آنها جبران می شود(متاسفانه من فایل تصویری این موضوع را در دسترس نداشتم که برایتان بگذارم تا از خواند متن دقیق آن از حضور در فضای ملکوتی احساس شعف و شادی بهتان دست دهد L)
خوب دیگه برای امروز کافیست  و می ترسیم با این همه فسفر که من سوزاندم و شما می سوزانید هوای تهران و دنیا زیادی آلوده شدو تا آنجا که دیگر این دو روز هوای سالم را هم در تهران نبینند L.
ای بابا نق نزن دیگه خوب همین یکی بیشتر به ذهنمان نرسید J
تا یادم نرفته بگم که یک صفحه هم در فیس بوک هست با عنوان:" جایگزینی سال ایرانی خورشیدی به جای سال هجری خورشیدی" و بخشی از نوشته های ویکی پدیا را هم براتون بگذارم شاید که مفید افتاد.
مبدأ گاهشماری هجری خورشیدی مانند گاهشماری هجری قمری، سال هجرت پیامبر اسلام، محمد، سال ۶۲۲ میلادی از مکه به مدینهمی باشد. آغاز هجرت پیامبر اسلام از مکه روز دوشنبه (۱ ربیع‌الاول/ ۲۴ شهریور سال ۱ هجری) برابر با ۱۳ سپتامبر ۶۲۲ میلادی قدیم (ژولیانی) و ۱۶ سپتامبر ۶۲۲ میلادی جدید (گرگوری) و ورود پیامبر به مدینه روز ۸ ربیع‌الاول همان سال می باشد.
گاه‌شماری هجری خورشیدی، تکامل‌یافته گاه‌شماری ایرانی در دوره اسلامی با مبدأ هجری است. گاه‌شماری ایرانی برگرفته از گاهشماری بابلی با سال ۱۲ماه سی روزه بوده که هر ۶سال یکبار ۱۳ماهه می‌شده‌است. همه اینگونه تقویم‌های ۳۶۵روزه برگرفته از تقویم مصری اند. این تقویم در دوره هخامنشیان تغییراتی کرده و بصورت تقویم زرتشتی درآمد. در زمان اردشیر اول پادشاه ساسانی تقویم ایرانی متاثر از تقویم جولیانی به سال ۳۶۵روزه درآمد و به آخر سال ۵ روز اضافه شد و در دوره یزدگرد سوم هم تغییراتی کرد. پس از شکست ایرانیان و تسلط اعراب تقویم هجری قمری جایگزین تقویم خورشیدی ایرانی شد. اما بجت ضرورت تعیین سال فصلی و مالی جهت زمان پرداخت مالیات کشاورزان، تقویم خورشیدی (ازجمله: تقویم خراجی) کاربرد داشت اما از مبدأ حقیقی آن گاه تا دوماه عقب می‌افتاد. در ۳ رمضان ۴۷۱ هجری قمری، تقویم جلالی که شکل کاملتر تقویم ایرانی بود ایجاد شد. این تقویم ضمن تغیراتی درقالب تقویم هجری خورشیدی (برجی) درآمده، در ۲ اسفند ۱۲۸۹ بعنوان تقویم مالی کشور رسمیت یافت. پس از آن با تغییراتی در عناوین ماه‌ها و تعدیل آنها درقالب تقویم هجری خورشیدی، در تاریخ ۱۱ فروردین ۱۳۰۴ تقویم رسمی ایران اعلام شد. تا قبل از آن تقویم هجری قمری کاربرد عمومی داشت.
خوب حالا هم اندکی بدانیم که سال هجری قمری از کجا آمده بازم از ویکی پدیا
در ابتدا ماهی به نام نسی وجود داشته است که هر سه سال در تقویم قمری حضور می‌یافته است، و در نتیجه ماه‌ها در زمان مشخصی از سال قرار می‌گرفتند. مانند ربیع‌الاول در اول بهار. در سال ۱۰ هجری پس آمدن آیهٔ ۳۶ و ۳۷ سوره‌ی توبه این ماه نهی می‌شود.
گاه‌شماری هجری قمری از همان ابتدای مهاجرت مسلمانان از مکه به مدینه معمول نشده است بلکه ۱۵ سال بعد از تاریخ هجرت محمد و در زمان خلافت عمر بن خطاب، خلیفهٔ دوم به رسمیت شناخته شد. به این صورت که چون عمر احساس کرد که برای تقسیم ثروت و پرداخت حواله‌ها، تاریخی لازم است که بتواند آینده و گذشته را بداند، از یکی از ایرانیان، رسم معمول را در این خصوص پرسید و متوجه شد که ایرانیان برای دانستن سن، مبدأ تاریخی را برگزیده بودند. عمر بعد از مشورت با صحابه‌اش تاریخ هجرت محمد را آغاز تاریخ اسلام قرار داد. اگرچه محمد در هشتم ربیع‌الاول به مدینه رسیده بود، اما اول محرم را اول سال هجری قرار دادند.

۱۳۹۰ دی ۱۷, شنبه

آهای خانم مسیح علی نژاد نکند قطار شما هم ترمز بریده است؟


دو سال و نیم پیش بود آن زمان که من  در راستای تحریم انتخابات می کوشیدم فیلمی از حضور خانم علی نژاد را دیدم که در آن مسیح خانم علی نژاد نمی دانم با کدامین معجزه نمایندگی نسل جوان که من هم یکی از همان جوانان هستم را به خود داده است و از سوی نسل جوان با شدت هر چه تمام تر با افرادی که خواهان تحریم انتخابات هستند برخورد می نماید گفتیم خوب او هم چون من جوان است و اشتباه می کند باید که گذشت و نادیده گرفت اما وقتی که این مطلب برای بار دوم رخ داد دیگر این اشتباه نیست بلکه گویا بر ایشان یقین حاصل شده که نماینده نسل جوان است بنابراین تصمیم گرفتم تا چند خطی را در این مورد به نگارش در آورم تا که شاید وظیفه خود به عنوان یکی از اعضای نسل جوان ایران انجام داده باشم.
خانم مسیح علی نژاد نمی دانم شما برای به یقین رسیدن در مورد نمایندگی تان از سوی نسل جوان  از مسیح کمک گرفتید یا از علی یا ز هر دو اما باید به شما بگویم که نه مسیح و نه علی هیچ یک نه تنها وکالتی از من جوان ایرانی ندارند که از دشمنان من نیز می باشند پس اگر از آنها به شما الهامی رسیده است از این پس بی خیال آن شوید و اگر گمان می کنید که من جوان ایرانی نمیاندگی ام را با دست خود به شما تقدیم نموده ام باید بگویم که شما در توهم به سر می برید و به آن است که از این توهم بیهوده خارج شوید و بدانید که شما تنها و تنها یک شخص هستید که اگر نمایندگی ای هم داشته باشید از سوی هم اندیشان خودتان هست . نه از سوی جوانان ایرانی ای چون من که با اندیشه های شما 180 درجه تفاوت اندیشه داریم بنابراین به شما توصیه می نمایم از این پس در هر سخنی که می خواهید بگویید از نسل جوان برای پیش برد اهداف تبلیغاتی تان مایه نگذارید و این حیلت و نیرنگ زشت تبلیغاتی جمهوری اسلامی را بیش از این با خود یدک نکشید. تا یادم نرفته این را هم بگویم که با این که با شیوه کاری  شاهزاده رضا پهلوی دارای اختلاف شدید هستم و به هیچ وجه تمایلی به پادشاه شدن ایشان ندارم اما همانطور که می بینید او را شاهزاده خطاب می کنم و این کاملا با سخنی که شما خانم علی نژاد فرمودید در تناقض است باشد که شما بیاموزید که نماینده کسی نیستید و تنها یک شخص عادی هستید مثل دیگر ایرانیان.